همین كه به مردم حاضر در بقیع رسید فرمود: به خدا سوگند، اگر كسی یك سنگ از این قبرها را بردارد، با این شمشیر بر سرش و كسی كه به وی دستور داده است می كوبم.
در همین هنگام عمر بن خطاب و همراهان او با امیرمؤمنان (ع) رو به رو شدند.
عمر به وی گفت: چه شد تو را ای ابوالحسن! به خدا سوگند ما قبر فاطمه را نبش كرده و بدنش را بیرون می آوریم و بر وی نماز می گزاریم.
امیرمؤمنان (ع) با دستان خویش پیراهنش را گرفت و وی را چرخاند و بر زمین كوبید و به وی فرمود: ای سیه چرده زاده! از حق خودم (یعنی خلافت اسلامی) به خاطر این كه با اختلاف ما مردم از دین مرتد نشوند، درگذشتم.
اما هیچگاه نسبت به قبر فاطمه (س) در نخواهم گذشت، سوگند به كسی كه جانم در دست او است، اگر تو و ملازمانت چیزی از این قبرها را جا به جا كنید، زمین را از خونتان سیراب خواهم كرد! اگر می خواهی، آزمایش كن، ای عمر!
در این هنگام ابوبكر (خلیفه وقت) از راه رسید و عاجزانه به امیرمؤمنان (ع) عرض كرد:
ای ابوالحسن! تو را به حق رسول خدا (ص) و به حق آن كسی كه در بالای عرش است سوگند می دهم كه او را رها كنی و مطمئن باش هیچ یك از ما، كاری كه تو را برنجاند انجام نخواهیم داد.
آن گاه امیرمؤمنان (ع) دست از عمر برداشت و او را رها كرد و مردم نیز پراكنده شدند و از آن زمان به بعد، هیچ كس جرئت نكرد قبرهایی را كه علی (ع) درست كرده بود، نبش كند و به جستجوی بدن شریف فاطمه (س) بپردازد.